🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ؟؟؟؟؟
ﻧﻪ ﺗﻮ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﮐﯿﺶ ﻭ ﺑﺎ ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺮﺟﺎﻥ ﻫﺎ .. ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺗﺠﻬﯿﺰﺍﺕ
ﮐﺎﻣﻞ ... ﻧﻪ ..
ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺗﻮ ﺁﺏ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﮐﺮﺧﻪ ﻭ ﺑﻬﻤﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺍﺭﻭﻧﺪ ... ﺑﺪﻭﻥ ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺍﮐﺴﯿﺰﻥ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻼﺷﯿﻨﮑﻒ ﺑﻪ
ﺩﺳﺖ .. ﻭ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﻔﺲ ... ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻠﯿﮏ ﺩﺷﻤﻦ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻏﻮﺹ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺁﺏ ... ؟؟ ﻧﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺮ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺁﺏ ... ﻧﻪ ..
ﺑﺎ ﺗﺮﮐﺶ ﺗﻮﯼ ﮐﻤﺮ ﻭ ﺑﯿﺴﯿﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺷﺪﻩ 8 ﮐﯿﻠﻮﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﭘﺸﺘﺖ ﻭ ﮐﻼﺷﯿﻨﮑﻒ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺖ . ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻮ
ﺍﺭﻭﻧﺪ ﻭﺣﺸﯽ .. ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ...
ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﺴﺮﺵ ﺍﺳﺖ ... ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﻭ ﭘﯿﺴﺖ ﺍﺳﮑﯽ
ﺑﯿﺎﺩ .. ﻧﻪ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﺴﺮﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﯿﺎﺩ .. ﭘﺴﺮ ﻏﻮﺍﺻﺶ .. ﭘﺴﺮ ﺧﻂ ﺷﮑﻨ ..... ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﻭﻧﻢ
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ...
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ، ﭘﯿﮑﺮ ﭘﺎﮎ 175# ﺷﻬﯿﺪ ﻏﻮﺍﺹ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼﯼ 4 ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻥ. ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ... ﺑﺒﯿﻦ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﭼﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﮕﻮﺭﺷﺎﻥ
ﮐﺮﺩﻩ ...ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﻓﻦ ﺷﺪﻥ ﺭﻭ؟؟؟
... ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺜﺎﺭﻫﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ .
ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺑﻪ ﻭﻃﻦ .. ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻦ.
.
: جـــاى شـــهــدا خــالــی
جای "شهید دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..
جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:
در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد...
جای "شهید همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو آوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...
جای "شهید حسن آبشناسان" خالی که
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد ، با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی
بوی عطری که حسن میزد..
جای "شهید علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید
ای شُهدا
برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است ، هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی ، هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...
"شهید آوینی"
..التماس دعاى شهادت..
خواب امام علی (ع) فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشگر المهدی بود. روزی پس از ادای نماز صبح رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه: آقا ! اگه کسی خواب امام علی (ع) رو ببیند، چه تعبیری دارد؟ روحانی در پاسخ می گوید : باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است! ............................... حمزه دیگر چیزی نمی گوید ؛ اما دوساعت بعد در یکی از محور های عملیاتی درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ، به شهادت می رسد
شادی روح شهدا صلوات شهید حمزه خسروی
موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جزعباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم.
اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»
وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید.
فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا درحالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه درازکشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.
فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»
عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!»
فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟»
عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چندماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم.
منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا الان که وقت رفتنه. عمری ماند ، تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین
خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات
هدیه به روح اسمانی و ملکوتی عباس ریزه ها
، 18+
ﺍﺯﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﻮﻥ
ﺩﺭﻭﻍ ﭼﺮﺍ؟
ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﯾﻩ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﺜـــﻼ :
● ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﺎﮐﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ
ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪٔ ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺟﯿﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ
ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ ....
● ﻗﺒﻠﺶ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ
ﻭ ﺳﻦ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ....
● ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ....
● ﺷﺐ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﯾﺎ ﺳﻨﮕﺮ ﻣﯽ
ﺯﺩﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ...
● ﺑﻠﻪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ ....
ﺷﻬـــــــــــــﺪﺍ !
ﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﺷﻤﺎﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﺪ !
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ...
" ﺁﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ
ﺍﺳﺕ ....
گفت رفتم تشیع جنازش دیدم درخونش گاردبستن وبازرسی بدنی میکنن گفتم مگه کی میاد گفتن بماند....
کارتم رونشون دادم دیدازاطلاعات سپاه یزدهستم گفت بفرما.....
رفتم ازفرماندشون پرسیدم کی میاد تشیع جنازه که این همه تشکیلات روهم کردین گفت:
سردارحاج قاسم سلیمانی!
گفتم او....
اینجا؟
تواین موقعیت؟
خیلی تعجب کردم ...
بالاخره سرداراومد فکر کردم تشیع میکنه میره ولی نه وایساد نمازخوندن بعد
اومد جلوقبر ماهم گاردحفاظتیش بودیم.
گفت میکرفن ،
دادیم دستش شروع کرد زیارت عاشوراخوندن.....
جمله اول راکه خوند دیدم سرشوگذاشته رو تابوت خیلی گریه میکرد.
فکر کردیم جون داده
.بعدخودشا به زور کنترل کردوزیارت را تموم کرد .
ازجمعیت انبوهی که اومده بودن کسی نمیدونست کی داره زیارت عاشورامیخونه وجلوچه خبره؟...
زیارت تموم شد.کفشاشودراوردبااحترام خیلی زیادی واردقبرشد
گفتن یه عباسیدحسن نصرالله هدیه کرده
گرفت پهن کردتوی قبر
.بعدیه پرچم دادنش گفتم ازگنبد امام حسین بچه های سپاه قدس هدیه کردن، گذاشت گوشه ی قبرش....
بعددیدم سردارقاسم سلیمانی یه پلاستیک توجیبش بیرون اورد ....
تربت بود گفت گذاشته بودم واسه خودم....
ریخت کف قبر....
گفتیم حالا میادبالا...
سردارگفت جنازه روبدین خودم میزارم توقبر
.کفن روگذاشت بعدبایکی ازطلبه های معروف شروع کردتلقین خوندن ....
نیم ساعتی طول کشید....گفتیم حالامیادبالا
....
لحدهاراهم گذاشت.
اومدیم خاک بریزیم گفت خودم میریزم .
شروع کردبامشت خاک ریختن ....
کل قبررابامشت پرکرد.
اومدبالادیدیم دست کمرگرفته میگه الان ان کسرظهری....حالادیگه پشتم شکست....
خاک سپاری سردارسرافرازالله دادی.....
نقل ازبچه های حفاظت اطلاعات سپاه یزد دوستان صمیمی سردارالله دادی
سلام
برادر، شهید محمد رضا تورجی زاده
راستش یه حاجت بزرگ دارم که خیلی زیاد برام مهمه، معذرت میخوام که تاریخ معین میکنم " خدا منو ببخشه" اما میخوام تا 5 فروردین یعنی تا یه روز بعد از شهادت بانوی دو عالم خانوم حضرت فاطمه الزهرا (س) براورده بشه ان شاءالله.
اصلا نمیخواستم این مطلبو بنویسم یه دفعه به ذهنم رسید...
ان شاءالله که هر کسی هر حاجتی داره اگر به صلاحشه براورده بشه الهی امین.
راستی نذرمو که میدونی خواهش میکنم قبولش کن.
البته شاید احتیاج نداشته باشی اما تو کتاب یا زهرا خوندم که دوست داشتی حتی بعد از شهادتت زیاد برات فاتحه بخونن و زیاد باقی الصالحات داشته باشی...
عین جملت این بود: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونند. زیاد باقی الصالحات داشته باشم. می خوام بعد از مرگ وضعم بهتر بشه. بعد ادامه دادی: من دوست دارم هر کاری می توانم برای مردم انجام بدم. حتی بعد از شهادت! چون حضرت امام گفت: مردم ولی نعمت ما هستند."
پس انشاء الله که برامون دعا می کنی.
خیلی میخوام این حاجتم براورده بشه براورده میشه انشاءالله .الهی امین.
الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل الفرجهم.
صدرالله در یکی از مأموریت های خود، شش ماه در خاک عراق و در میان مردم آنجا مشغول تبلیغ و سازماندهی و آموزش و مسلح کردن مردم بود و عملیات های بسیاری از جمله ترور وابستگان رژیم بعث عراق گرفته تا عملیات های نظامی را انجام داد. یکی از کارهای او، شناسایی خلبان هایی بود که شهرهای ایران را بمباران میکردند. او توانست با کمک مجاهدین عراقی، آنان را شناسایی و با طراحی دقیقی آنها را ترور کرده و به سزای رفتار زشت خود برساند.
صدرالله توانست در عملیات بدر، ترکیبی از نیروهای رزمنده ایرانی و مبارزین عراقی را به درون خاک عراق ببرد و از پشت به نیروهای ارتش بعث حمله کند و تلفات فراوانی از آنها بگیرد.
کردها به صدرالله، «کاک مصطفی خیبری» و عرب ها به او «ابوفاطمه» میگفتند.
راوی: محمد فروزنده
جهادگر شهید مهندس صدرالله فنی در وصیتنامه اش نوشته است:
سپاس خدای رحمان و رحیم را به جای میآورم که به من لطف نمود تا در کنار رزمندگان اسلام باشم.
تولد: بهبهان ـ 1334
شهادت: 4 دی 1366