((معاد شناسی علامه طهرانی/ جلد اول: مجلس پنجم مجانست خواب و مرگ))
افعال انسان در حال خواب و مرگ با بدن مثالی اوست بدن انسان را که طبع و مُلک اوست، همۀ ما میبینیم و او را حسّ میکنیم. مثال او که همان عالم ذهن اوست، مجرّد و عالم ملکوت پائین اوست. نفس او که همان روح اوست، تجرّدش بیشتر و عالم ملکوت بالای اوست.
روح و نفس ناطقۀ انسان از تولّد تا زمان مرگ عوض نمیشود بلکه باقی است و شخصیّت انسان را معیّن میکند، ولی البتّه تکاملی دارد و از مراحل استعداد و قابلیّت به مرحلۀ تعیّن و فعلیّت میرسد.
عالم ذهن و مثال انسان که آنرا عالم برزخ نیز گویند، تغییر و تبدیل پیدا نمیکند بلکه مراحلی را از تکامل میپیماید.
بدن انسان دائماً در تغییر و تبدیل بوده، هر روز اجزائی را از دست میدهد و اجزای دگری را به خود اضافه میکند، و غذا بدل مایتحلّل است که باید دائماً به آن برسد و جای اجزای از بین رفته را پر کند و تدارک بنماید.
وقتی انسان میخوابد بدن را زمین میگذارد، ولی عالم مثال و ذهن او بر زمین نمیافتد.
ذهن او بیدار است. حرکت میکند، مسألۀ فکری حلّ میکند، عبادت میکند، داد و ستد مینماید، نکاح میکند، بر هوا پرواز و در دریا شنا میکند، و بالاخره هزاران کار انجام میدهد بصورتهای مختلف که ما از آن تعبیر به خواب دیدن و طیف و رؤیا مینمائیم.
در بعضی از خوابها آنقدر عصبانی و ناراحت میشود، و دعوی و جنگ راه میاندازد، و ترس و دهشت او را فرا میگیرد؛ و در بعضی دگر آنقدر حال انبساط و سرور به او دست میدهد، و در تفرّج و ملایمت و مسالمت به حدّ أعلا میرسد.
چون از خواب بیدار میشود، گمان میکند که این کارها را بدنش انجام داده است و با این بدن خاکی پرواز کرده و داد و ستد نموده و جنگ و جدال راه انداخته و مسافرتهای طولانی نموده است.
از رفیقش که بیدار بوده است سؤال میکند من چه کردم، کجا رفتم، چند نفر را کُشتم، چه شادیها نمودم ؟ رفیق در پاسخ میگوید: هیچ، هیچ؛ بدنت روی زمین بدون حرکت افتاده و أبداً کاری و حرکتی و گفتاری از تو سر نزده است.
آری این کارها را بدن او نمیکرده است، خطبهها را زبان گوشتی او نمیخوانده است، مناظر عجیب و غریب خواب را چشم ظاهری واقع در کاسۀ سر او نمیدیده است، این صداها و غرّشها را دو گوش گوشتی و استخوانی او نمیشنیده است.