مداد عمر
خوب می خوام در مورد موضوعی براتون صحبت کنم که خود شما هم با اون آشنا هستین ولی سعی نمی کنین بهش فکر کنین حالا هر کدومتونم یه دلیلی واسه یه این کارتون دارین خوب بهتر برم سر اصل مطلب مداد عمر آره مداد مثلی از زندگی ماست و کوتاهی و گذرا بودن اون رو به ما نشان میده تا حالا به یه مداد نو که تازه اونو خریدین توجه کردین مداد اولش سالمه دو طرف سرش نوک نداره و تازه شما اون را تراش می کنین خب این قسمت کار همان جایی که ما تازه به دنیا آمدیم و چشم هامونو باز می کنیم کمی که به دور و ور خودمون نگاه می کنیم شروع میکنم به نق نق کردن حالا ما تازه اول راهیم یکم که اون مداد و استفاده میکنیم و و تراشش میکنیم اون کوچیکتر میشه خوب این مرحله از زندگی اون موقعه ای که ما دوره ی کودکی و پشت سر گذاشتیم و یه کوچولو بزرگتر شدیم درست فهمیدین دوره ای نوجوانی آره همون موقعه ای که خیلی فکرمون شلوغه به همه چیو همه کس کار داریم دوره ای سرنوشت ساز زندگیمون حالا این مداد تازه وسطای راهه همین مداد هر روزی که میگذره کوچیکو کوچیک میشه حالا همون مدادی که سالم بود و نو خیلی کوچولو شده حالا دوره ییریش رسیده شاید سختی اول روز نتونی فراموش کنی تراشیده شدن با تراش زندگی و پوست انداختن و اینکه تو گریه می کنی و دور اطرافیانه خوشحالند از اینکه یک مداد جدیید به آنها اضافه شده و حلا بستگی داره چه رنگی باشی آبی قرمز سبز یا اینکه سیاه ولی هر رنگی که باشی توی جعبه مداد رنگی نیازت دارند و جزعی از خانواده هستی روزهای اول نوکت خیلی تیز و شکننده است و با احتیاط باید بنویسی و خط نازک و کمرنگی دار ی و هنوز نمی تونی تن تند بنویسی کمی که می گذره تازه تازه می تونی یک خط درشت بنویسی با کلمات گنگ و صدا های نا مفهوم و گاهی هم جیرجیرت روی کاغذ روزگار در می آید وکم کم نوکت کلفت می شه و دیگه خط خوبی نداری و اینجاست که دوباره تراش زندگی می یاد تا دوباره صیقلت بده و لایه ای از روت برداره هنوز اندازه زیاد کوتاه نشده و تو خوشحالی از اینکه دوباره خوب می نویسی شروع می کنی به کشیدن اولین حروف برای نوشتن یک جمله خاطره اولی ها هیچ موقع از یاد ت نرفته با چه سختی یک دایره گرد کشیدی بعد از ان با تمام قامتت یک خط راست بلند اما کمی کج و ماوج و نازک در کنارش یک خط خمیده که از زمینه بیرون زده بود مثل یک نیمه کمان و در کنارش یک خط که گود بود اولش معلوم نبود که چی نوشتی اما وقتی از بالا نگاه کردم دیدم چه کلمه زیبایی که در جهان همتا ندارد کلمه مادر و بعد شروع کردی به نوشتن کلمه پدر و همین طور ادامه دادی هرروز چیز تازه ای یاد می گرفتی و خوشحال بودی هی تراش می شودی و نوشتی و حالا اگه یه کمی تو زندگی سختی کشیدم یه روزهای خوبی رو هم پشت سر گذاشتم مثل همون موقعه ای که یه بچه ی کوچیک با هزار امید و خواهش می او مدو منو می خرید از این که میدیدم برای یه فرشته مهم و ارزش دارم و برای اینکه من رو در دست بگیره و نقاشی کنه لحظه شماری میکنه خوشحال میشم و به زندگی امیدوار. همون موقعه ای که با هام نقاشی میکشنو به خاطرش تشویق میشن درسته که از من به خوبی مراقبت نمیکنن و بعد از این که کوچیک شدم منو میندازن یه گوشه و بهم هیچ توجه نمیکنن و تا زمانی که به من احتیاجی نداشته باشن از لابه لای وسایلی که دیگه بهشون هیچ احتیاجی ندارن در نمیارن ولی خوشحالیه اونا خوشحالیه من من فدا میشم فدای یک لحظه شاد بودنه اونها همین برای من کافیه .
خدایرا سپاسگزارم که بر ما منت نهاد و این نعمت عظیم را به ما عطا کرد تا بتوانیم از سربازان امام زمان(عج) و یاران امام خمینی باشیم. خداوند عزیز ومنان را شکر میگزاریم که بر ما منت گذاشت و ما را در زمره شهیدان قرار داد. خداوند عزیز و قادر را حمد میکنم که این لیاقت را به ما داد که قربانی برای او باشیم. خداوند را سپاس، که توانستیم خون ناقابل خدادادی را هدیه خودش کنیم. چگونه شکر این همه لطف را بگزاریم که شکرگزاری هم از آن اوست و اسباب آن را خود فراهم کردهاست.
خداوندرا شکرگزارم که فقط به کمک و خواست او تا حدی توانستم خود را بشناسم و در حد خودم خدا را بشناسم و عبودیت او را بهجای بیاورم