كه تو رفتي ودلم ثانيه اي بند نشد
با چراغي همه جا گشتم وگشتم در شهر
هر كسي در دل من جاي خودش را دارد
روزها و عصرها وشبها را شاید به نظاره بنشینم و از لحظه ها سخن بگویم
ولی افسوس که در این راه چشمهایم بهانه های بی قراری می گیرند
اشکها جام های شیشه ای را طلب دارندتا برای زمانی که تو را دل هوای شوق باشد
حال روزگاری ایست سخت به بهانه یک نوشتن شاید که یه لحظه رمیدن دل
درپشت قابهایی از بغض خسته ،چشم دوخته ام ..
بهانه یی برای سلام
چقدر سخت از گذر زمان لیل و نهار ...
گرفتگی دلها ...
شاید کلامم ،بغضم، نشانه از خداحافظی دور باشد...
و لی شاید تن خسته و زخمی ؛ به دعا و صبر زمان ترمیم شود...
در وجودم چراغها سو سو می زنند که باز؛ برگرد ...
این وادی و سرزمین اهل سختی و فتنه ،زخم ، ناله ها و غم هاست این دل تو است که باید صبور باشد
بازهم روضه صبر بر دل جاری ، شوق و ذوق انتظار تیک تیک ثانیه ها را شمارش میکنند...
سلام به امام عصر روحی فداه یگانه مهدی دلها
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
آن باوفا کبوتر جلدی که پر کشید
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
دنیا بد است ، بیتو مکان بدی شدهست
ای صاحب زمانه! زمان بدی شدهست
حتی پیامی از تو به اینجا نمیرسد
بعد از تو باد ، نامهرسان بدی شدهست
برگرد ، تا هوای زمین را عوض کنی
حالا که نیستی ، خفقان بدی شدهست
حالا که نیستی ، همه ساکت نشستهاند
حتّی زبان شعر ، زبان بدی شدهست
ساعت ، به سرعت و نگران پیش میرود
این تیک تاکها ، هیجان بدی شدهست
دست مرا بگیر که یخ زد بدون تو
جان مرا بگیر که جان بدی شدهست