الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی ، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی
الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی ، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی ، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی ، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی ، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی ، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی ، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی ، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری
به دردها تو دوایی ، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا ، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی
منم سرگشتهی حیرانت ای دوست کنم یک باره جان قربانت ای دوست
خلیل آسا ز شـوق وصـل کـویت دهم سر بر سـر پیمانت ای دوست
دلــی دارم در آتــش خـــانه کــــرده میـــان شعـــله هـــا کـاشانه کـرده
دلـــی دارم که از شــــوق وصـــالـت وجـــودم را ز غـــم ویـــــرانه کــرده
مـــن آن آوارهی بشــکسـته حــالـم ز هجـــرانت بـــتـــــا رو بـــــر زوالـم
منــم آن مـــرغ ســـرگــردان و تنهـا پریشــان گشته شد یکبـــاره حـالم
سـحـر ســـر بـــر سـرسجاده کردم دعــــایی بهــــر آن دلـداده کـــــردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست لبـــانت یکســـره از بــــاده کــــردم
دلا تــا کـــی اسیـــر یـــاد یـــــــاری ز هجــــر یــــار تـــا کــی داغـــداری
بگــو تـــاکــی ز شــوق روی لیـــلی چـــو مجنـــون پـــریشــان روزگـاری
پـــریشـــانم پــریشـــان روزگــــــارم مــن آن ســرگشته ی هجــر نگارم
کنــــون عمـــریست بـا امید وصـلت درون سینـــه آســـــایــش نــــدارم
ز هجـــرت روز و شـب فــریـــاد دارم ز بیدادت دلـــی نـــــاشــــــاد دارم
درون کوهــســـار سیـنـه ی خــــود هـــزاران کشـــته چـون فـرهاد دارم
چـــــرا ای نــــازنیــنم بـــی وفـــایی دمـــا دم بــــا دل مـــن در جفــایـی
چــــرا آشـفــته کــــردی روزگــــــارم عـــزیــزم دارد این دل هـــم خداییپروردگارا!بر محمد و آلش درود فرست و ما را در راه کسب قطرهای از دریای علم آنان کهآن هم قطرهای از دریای علم توست، توفیق عنایت فرما و ما را از ظلمات جهل رهایی ده و بهسوی نور هجرت ده که ظلمت و جهالت بس گمراهکننده و نابودکننده است.
پروردگارا!بر محمد(ص) و آلش درود فرست و به ما شجاعتی مانند آنان عطا کن و ترس از دشمن و کشتهشدن را از دل ما بزدای، همچنان که از دل آنان زدودی و ما را برسپاه کفر نصرت عنایت فرما و از این پیکار مقدس سربلند و پیروز خارج کن!
پروردگارا!بر محمد(ص) و آلش درود فرست، ایمانی مانند ایمان ایشان به ما عنایت کن و قلب ما را مانند قلب ایشان مطمئن کن و سینه ما را سینه آنان قرار ده و از بینش روشن آنان نصیب گردان و سوزدلی مانند سوزدل آنان به ما عنایت فرما و ما را در خواندن دعاهایی که آنان میخوانند، موفق کن!
پروردگارا!بر محمد(ص) و آلش درود فرست و ما را انسانی خودساخته، مانند آنها و انسانیکامل و بینقص چون آنان قرار ده که آنان الگوی ما و برگزیده تواند و ما ازگل آنان خلق شدهایم.
پروردگارا!بر محمد و آلش درود فرست و ما را مستجاب الدعوة مانند ایشان قرار ده و دنیای ما را با ایشان آشنا و در آخرت با آنان محشور فرما، باشد که سعادتمندشویم
خدایا! اینک که این بنده حقیر در راه تو به جهاد برخاسته است و برای رضای تو و برای حفظ کتاب و دین تو علیه دشمن اسلام به قیام برخاسته¬است، امیدوارم که این جان ناقابل را پذیرا باشی.
خداوندا!تو شاهدی که من جز جان و خونی که در بدن من جاری است، چیز مهمتر نداشتم که در راه تو هدیه کنم، این بهترین چیزی است که من در دنیای مادی داشتم و اینک برای رضای تو، هدیه به قرآن و خون شهیدان کردهام.
خدایا! من بنده گنهکار بودم و در دنیا کاری جز گناه انجام ندادهام، امیدوارم که به عظمت و مهربانی خودت مرا ببخشایی!
خداوندا! خودت گواه هستی که برای هر فرد مهمترین چیز جان است، پس من هم مهمترین دارایی خودم را برای تو دادهام.
ایخدای مهربان! من با قلبی مملو از عشق و مهر به تو روانه جبهه شدهام، از تو عاجزانه میطلبم که مرگ مرا شهادت در راه خویش قرار بدهی!
ایخدای مهربان! در حالی که غرق در گناهم به تو روی آوردهام، از تو میخواهممرا بازیابی و قدمی که در راهت برداشتهام در پرونده اعمال خیر ثبت و ضبط نمایی!
بارپروردگارا! از درگاهت میطلبم مرا یاری کنی تا در زمان شهادت جز نام تو و شهادت بر رسولت، کلمات دیگری جز اینکه تو دوست داری بر زبان نیاورم.
بارالها!معبودا! من ضعیف دوست دارم، چشمهایم را در راهت از دست بدهم و دستهایم قطع و قلبم آماج گلولهها قرار گیرد، تا با بانگ جاودان الله اکبر، دل دشمنبلرزد و سرانجام، شهادت و مرگ جاودانی نصیبم شود!
بارالها!من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم و گاهی در مقابل طوفانها هستم، به من دیدهای عبرتبین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را بهراستی دریابم.
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغا و کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.
خدایا!دردمندم، روحم از شدت درد میسوزد، قلبم میخروشد، احساسم شعله میکشد و بند بند وجودم از شدت درد ضجه میزند، دیگر آرزویی ندارم، احساس میکنم که این دنیا جای من نیست، با همه وداع میکنم و میخواهم فقط با خدای خود تنهاباشم، خدایا بسوی تو میآیم، مرا در جوار رحمت خود سکنی ده!
خدایا!هنگامی که با دشمن روبهرو میشوم، دنیای فریبکار و فریبنده در دل من بفراموشان و وسوسههای شورانگیز مال دنیا را از ضمیر من بشوران!
سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو
ازآن زمان که فروزان شدم زپرتو عشق
چو ذره ام به تکاپوی جاودان ، بی تو
گـزاره غـم دل را مـگـر کـنـم چـو امـیـن
جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو
خدایا!من مرگ را جز سعادت و خوشبختی نمیبینم و زندگانی با ستمکاران را جز هلاکت و بدبختی نمیدانم، ما نیز چنین گوییم تا این که به کربلا رسیم و زینبیان زمان به حَرمت آیند و همراه زینب تو برایت بگویند.
خدایا!میدانی که برای لقاء تو به جبهه لقاء آمدهام و امیدم جز وصل تو نیست و تو دست رد بر سینه امیدواران نمیزنی و آنان را میخوانی.
خدایا!میدانی که روسیاهم و گذشته تلخم، از صفات رذیله و گناهان کثیره فراوان است. فقط تو آگاهی و خودت فرمودی که برای تو بیاییم. فرمودهای که توابین را دوست داری، هم اکنون آمدهام و امیدوارانه به تو مینگرم و میدانم که قول تو حق است.
فـریاد مـولای متقیـان علـی (علیـه السـلام)
از فرمایشـات پیامبـر اکـرم(ص):
بهشت ، مشتـاق علـى و سلمـان و عمـار است.
مقدمـه
هر خردمندى در پى هدفى است که براى رسیدن به آن ، علاوه بر تلاش و کوشش ، نیازمند الگو و نمونه رفتارى است. نقش الگو در سرنوشت انسان ها تعیین کننده است ، از این رو ارائه اسوه زندگى براى افراد جویاى کمال, کارى پسندیده خواهد بود.
بنا به روایتى که شیعه و اهل سنت به صورت متواتر از رسول گرامى اسلام (ص) ، که خدا او را اسوه حسنه معرفى کرده است ، (1) نقل کرده اند, آن حضرت شخصیت عمار را الگو و معیار براى شناخت سره از ناسره و حق از باطل قرار داده است. بدین جهت ضرورت دارد گذرى به تاریخ زندگى این صحابى بزرگوار داشته باشیم.
خلاصـه زندگانـى عمـار
وى فرزند یاسربن عامر و کنیه اش (ابویقظان) و القابش, طیب, مطیب, مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم است. پدرش یاسر که از قبیله (بنى ثعلبه عنسى) در (یمن) بود, به انگیزه یافتن برادر گم شده اش به مکه سفر کرد و در آن جا ماندگار شد و با ابوحذیفه مخزومى پیمان ولائى بست. ابوحذیفه یکى از کنیزانش به نام (سمیه) را به عقد او در آورد و عمار از وى به دنیا آمد. گرچه تاریخ تولد عمار به روشنى معلوم نیست, اما از شواهدى که خواهد آمد, مى تواند سال ولادت او را 43 سال پیش از بعثت پیامبر(ص) دانست.
ویژگـى هاى ظاهـرى عمـار
او قامتى بلند و موزون, چشمانى درشت و زیبا و چهره اى گندم گون داشت و در اواخر عمر, رعشه اى براندامش عارض شد. کم حرف و اندیشمند بود و بسیار این ذکر را تکرار مى کرد: (به خداى رحمان پناه مى برم از فتنه). (2)
اسـلام و خـاندان عمـار
وى با پدر و مادرش تا زمان مرگ مولایشان (ابوحذیفه) با وى زیستند و هنگامى که رسول خدا (ص) به پیامبرى برگزیده شد و دعوت خود را علنى ساخت, آنان از نخستین گروندگان به اسلام بودند. (3)
استـوارى ایمـان عمـار
از آن جایى که خاندان یاسر در مکه قوم و عشیره اى نداشتند, همانند دیگر مسلمانان مستضعف مانند: بلال حبشى, صهیب رومى و خباب بن ارت مورد آزار و شکنجه طاقت فرساى قریش و حتى مورد بى مهرى بنى مخزوم قرار گرفتند. مشرکان قریش آنان را در برابر گرماى سوزان آفتاب قرار داده و سنگ بزرگى بر روى سینه شان مى نهادند و گاهى زره آهنى بر تنشان کرده و با زنجیر بر روى شن هاى داغ مکه مى کشاندند. رسول گرامى اسلام (ص) با دیدن این صحنه هاى دلخراش و رقتآور, آنان را به صبر و بردبارى توصیه نموده و به بهشت جاودان مژده مى داد. (4)
یاسر در اثر همین شکنجه ها, جان داد و سمیه نیز با ضربه اى که ابوجهل بر شکمش وارد ساخت, به شهادت رسید و نامشان به عنوان شهیدان نخستین, در تاریخ اسلام جاودانه شد. (5)
یک اشتبـاه تاریخـى
ابن قتیبه دینورى در کتاب (المعارف), ابن سعد در کتاب (الطبقات) , بلاذرى در کتاب (انساب الاشراف) و ابن عساکر در کتاب تاریخش آورده اند که سمیه پس از به شهادت رسیدن یاسر با (ازرق) , غلام حارث بن کلده که رومى الاصل بود, ازدواج کرد. با توضیحى که درباره مادر عمار داده شد, از این اشتباه تاریخى پرده برداشته شد. همان گونه که ابن عبدالبر اندلسى گفته است: ازرق رومى با سمیه, مادر زیاد بن ابیه که همسر مولایش حارث بن کلده بود, پس از وى ازدواج کرد.(6)
سپـر تقیـه
کار عمار تازه مسلمان , پس از شهادت پدر و مادرش دشوارتر گردید و شکنجه وى از سوى مشرکان مکه به اوج خود رسید تا این که براى رهایى از ستم هاى قریش, در برابر خواسته هاى آنان دایر بر ستایش بتهاى (لات) و (عزى) و بدگویى از پیامبر(ص) تسلیم شد و چنین کرد. پس از این جریان نزد رسول خدا (ص) شتافت و در حالى که به شدت مى گریست چنین گفت:
(چیزى به زبان راندم که دلم بر خلاف آن است و بر ایمانم سخت استوارم).
رسول خدا (ص) با دست پر مهرش اشک از چشمان عمار زدود و فرمود:
(اگر باردیگر تو را آزار دادند و خواستند که به من ناسزا گویى همان را انجام بده).
بدین سان عمار با عمل کردن به تقیه که ریشه قرآنى دارد و مورد سفارش اکید امامان معصوم علیهم السلام است ـ(7) خود را از آزار قریش رهانید. برخى او را به خاطر این کار و تسلیم ظاهرى در برابر کفار, سرزنش کرده و کافر دانستند. این سخنان به گوش پیامبر (ص) رسید, فرمود:
(چنین نیست; بلکه سراپاى وجود عمار را ایمان فرا گرفته و باگوشت و خون او آمیخته است). (8)
و آیه (من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) (9) در باره وى نازل شد. (10)
فـریاد مـولای متقیـان علـی (علیـه السـلام)
از فرمایشـات پیامبـر اکـرم(ص):
بهشت ، مشتـاق علـى و سلمـان و عمـار است.
مقدمـه
هر خردمندى در پى هدفى است که براى رسیدن به آن ، علاوه بر تلاش و کوشش ، نیازمند الگو و نمونه رفتارى است. نقش الگو در سرنوشت انسان ها تعیین کننده است ، از این رو ارائه اسوه زندگى براى افراد جویاى کمال, کارى پسندیده خواهد بود.
بنا به روایتى که شیعه و اهل سنت به صورت متواتر از رسول گرامى اسلام (ص) ، که خدا او را اسوه حسنه معرفى کرده است ، (1) نقل کرده اند, آن حضرت شخصیت عمار را الگو و معیار براى شناخت سره از ناسره و حق از باطل قرار داده است. بدین جهت ضرورت دارد گذرى به تاریخ زندگى این صحابى بزرگوار داشته باشیم.
خلاصـه زندگانـى عمـار
وى فرزند یاسربن عامر و کنیه اش (ابویقظان) و القابش, طیب, مطیب, مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم است. پدرش یاسر که از قبیله (بنى ثعلبه عنسى) در (یمن) بود, به انگیزه یافتن برادر گم شده اش به مکه سفر کرد و در آن جا ماندگار شد و با ابوحذیفه مخزومى پیمان ولائى بست. ابوحذیفه یکى از کنیزانش به نام (سمیه) را به عقد او در آورد و عمار از وى به دنیا آمد. گرچه تاریخ تولد عمار به روشنى معلوم نیست, اما از شواهدى که خواهد آمد, مى تواند سال ولادت او را 43 سال پیش از بعثت پیامبر(ص) دانست.
ویژگـى هاى ظاهـرى عمـار
او قامتى بلند و موزون, چشمانى درشت و زیبا و چهره اى گندم گون داشت و در اواخر عمر, رعشه اى براندامش عارض شد. کم حرف و اندیشمند بود و بسیار این ذکر را تکرار مى کرد: (به خداى رحمان پناه مى برم از فتنه). (2)
اسـلام و خـاندان عمـار
وى با پدر و مادرش تا زمان مرگ مولایشان (ابوحذیفه) با وى زیستند و هنگامى که رسول خدا (ص) به پیامبرى برگزیده شد و دعوت خود را علنى ساخت, آنان از نخستین گروندگان به اسلام بودند. (3)
استـوارى ایمـان عمـار
از آن جایى که خاندان یاسر در مکه قوم و عشیره اى نداشتند, همانند دیگر مسلمانان مستضعف مانند: بلال حبشى, صهیب رومى و خباب بن ارت مورد آزار و شکنجه طاقت فرساى قریش و حتى مورد بى مهرى بنى مخزوم قرار گرفتند. مشرکان قریش آنان را در برابر گرماى سوزان آفتاب قرار داده و سنگ بزرگى بر روى سینه شان مى نهادند و گاهى زره آهنى بر تنشان کرده و با زنجیر بر روى شن هاى داغ مکه مى کشاندند. رسول گرامى اسلام (ص) با دیدن این صحنه هاى دلخراش و رقتآور, آنان را به صبر و بردبارى توصیه نموده و به بهشت جاودان مژده مى داد. (4)
یاسر در اثر همین شکنجه ها, جان داد و سمیه نیز با ضربه اى که ابوجهل بر شکمش وارد ساخت, به شهادت رسید و نامشان به عنوان شهیدان نخستین, در تاریخ اسلام جاودانه شد. (5)
یک اشتبـاه تاریخـى
ابن قتیبه دینورى در کتاب (المعارف), ابن سعد در کتاب (الطبقات) , بلاذرى در کتاب (انساب الاشراف) و ابن عساکر در کتاب تاریخش آورده اند که سمیه پس از به شهادت رسیدن یاسر با (ازرق) , غلام حارث بن کلده که رومى الاصل بود, ازدواج کرد. با توضیحى که درباره مادر عمار داده شد, از این اشتباه تاریخى پرده برداشته شد. همان گونه که ابن عبدالبر اندلسى گفته است: ازرق رومى با سمیه, مادر زیاد بن ابیه که همسر مولایش حارث بن کلده بود, پس از وى ازدواج کرد.(6)
سپـر تقیـه
کار عمار تازه مسلمان , پس از شهادت پدر و مادرش دشوارتر گردید و شکنجه وى از سوى مشرکان مکه به اوج خود رسید تا این که براى رهایى از ستم هاى قریش, در برابر خواسته هاى آنان دایر بر ستایش بتهاى (لات) و (عزى) و بدگویى از پیامبر(ص) تسلیم شد و چنین کرد. پس از این جریان نزد رسول خدا (ص) شتافت و در حالى که به شدت مى گریست چنین گفت:
(چیزى به زبان راندم که دلم بر خلاف آن است و بر ایمانم سخت استوارم).
رسول خدا (ص) با دست پر مهرش اشک از چشمان عمار زدود و فرمود:
(اگر باردیگر تو را آزار دادند و خواستند که به من ناسزا گویى همان را انجام بده).
بدین سان عمار با عمل کردن به تقیه که ریشه قرآنى دارد و مورد سفارش اکید امامان معصوم علیهم السلام است ـ(7) خود را از آزار قریش رهانید. برخى او را به خاطر این کار و تسلیم ظاهرى در برابر کفار, سرزنش کرده و کافر دانستند. این سخنان به گوش پیامبر (ص) رسید, فرمود:
(چنین نیست; بلکه سراپاى وجود عمار را ایمان فرا گرفته و باگوشت و خون او آمیخته است). (8)
و آیه (من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) (9) در باره وى نازل شد. (10)