معرفی وبلاگ
امام خامنه ای زن را از دید اسلام، بزرگ خانه و گل و ریحانه خانواده خواندند و با اشاره به بحران زن در جوامع غربی، افزودند: در نظام اسلامی، كارهای فراوان برای احیای جایگاه حقیقی زن انجام شده اما هنوز مشكلات زیادی بخصوص در عرصه رفتار با زن در خانواده، وجود دارد كه باید با ایجاد پشتوانه های قانونی و اجرایی آنها را حل كرد. ایشان تأكید كردند: محیط خانواده برای زن باید محیطی امن، با عزت و آرامش بخش باشد تا زن بتواند وظیفه اصلی خود را كه حفظ خانواده است به بهترین وجه انجام دهد. خواهرم حجابت برادرم نگاهت
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 776146
تعداد نوشته ها : 1099
تعداد نظرات : 19
سوره قرآن 
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
باران که می بارد همه پرندها به دنبال سر پناهند اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند!!!
1394/2/31 6:10

بــرخی آدمها به یــک دلیل از مــسیر زنــدگی مــا می گــذرند

بـه مــا درسهایی بــیامــوزند کــه اگــر "می مــاندند" هــرگز یــاد نــمی گــرفتیم...

1394/2/31 6:8

به درخت نگاه کن...

قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند

ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...

گاه برای رسیدن به نور، باید از تاریکی ها گذر کرد...

1394/2/31 6:8

چه حقیر و کوچک است آن کسی که به خود مغرور است....

چرا که نمی داند بعد از بازی شطرنج،

شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار میگیرند

1394/2/31 6:7

چهل حدیث اخلاقی از امام رضا علیه السلام :


1- سه ویژگى برجسته مؤمن

لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.

مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آن که سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است.

2- پاداش نیکى پنهانى و سزاى افشا کننده بدى

« أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَةً، وَ الْمُذیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ ».

پنهان کننده کار نیک [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است، و آشکارکننده کار بد سرافکنده است، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است.

3- نظافت

« مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِیاءِ التَّنَظُّفُ ».

از اخلاق پیامبران، نظافت و پاکیزگى است.

4- امین و امیننما

« لَمْ یَخُنْکَ الاَْمینُ وَ لکِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ ».

امین به تو خیانت نکرده [و نمىکند] و لیکن [تو] خائن را امین تصوّر نموده اى.

5- مقام برادر بزرگتر

« أَلاَْخُ الاَْکْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ ».

برادر بزرگتر به منزله پدر است.

6- دوست و دشمن هر کس

« صَدیقُ کُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ».

دوست هر کس عقل او، و دشمنش جهل اوست.

7- نام بردن با احترام

« إِذا ذَکَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَکَنِّهِ، وَ إِذا کَانَ غائِباً فَسَمِّه ».

چون شخص حاضرى را نام برى [براى احترام] کنیه او را بگو و اگر غائب باشد نامش را بگو.

8- بدى قیل و قال

« إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ ».

به درستى که خداوند، داد و فریاد و تلف کردن مال و پُرخواهشى را دشمن مىدارد.

9- ویژگیهاى دهگانه عاقل

« لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ، وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ».

عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:1ـ از او امید خیر باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد. 4ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد. 5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.

10- نشانه سِفله

« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام) عَنِ السِّفْلَةِ فَقالَ(علیه السلام):مَنْ کانَ لَهُ شَىْءٌ یُلْهیهِ عَنِ اللّهِ ».

از امام رضا(علیه السلام) سؤال شد: سفله کیست؟فرمود: آن که چیزى دارد که از [یاد] خدا بازش دارد.

11- ایمان، تقوا و یقین

« إِنَّ الاِْیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه، وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْیمانِ بِدَرَجَة وَ لَمْ یُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْیَقینِ ».

ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده است.

12- میهمانى ازدواج

« مِنَ السُّنَّةِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْویجِ ».

اطعام و میهمانى کردن براى ازدواج از سنّت است.

13- صله رحم با کمترین چیز

« صِلْ رَحِمَکَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء، وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذى عَنْه ».

پیوند خویشاوندى را برقرار کنید گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترین پیوند خویشاوندى، خوددارى از آزار خویشاوندان است.

14- سلاح پیامبران

« عَنِ الرِّضا(علیه السلام) أَنَّهُ کانَ یَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِیاءِ، فَقیلَ: وَ

ملاقات یک حمال با حضرت حجت:

جناب حجت الاسلام حاج آقا جمال اصفهانی رحمت الله علیه به نقل از یکی از تاجران صالح و مورد اعتماد چنین نقل فرموده است :

در مسیر مسافرتم به بیت الله الحرام، چون به نزدیکی کربلا رسیدم، آن بسته ای را که همة پول و مخارج سفر و باقی اثاثیه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هیچ آشنایی نداشتم که از او پول قرض کنم. تصوّر اینکه  با آن  همه دارایی تا آنجا رسیده باشم و از حج محروم شوم  بی اندازه مرا غمگین و افسرده کرده بود. حیران و سرگردان مانده بودم که به ذهنم رسید شب را به مسجد کوفه بروم . در بین راه که از غم و غصه سرم را پائین انداخته بودم، دیدم سواری با کمال هیبت و اوصافی که در وجود مبارک  حضرت صاحب الامر (ع) بدان توصیف شده است، در برابرم پیدا شده و فرمود: « چرا این چنین افسرده ای؟» عرض کردم: « مسافرم و در طول مسیر خسته شده ام». فرمود: «اگر علتی غیر از این دارد، بگو!» شرح حالم را عرض کردم در این حال صدا زدند هالو به ناگاه دیدم که شخصی با لباس نمدی، در قیافه ی حمال ها  و  کشیکچی های  بازار اصفهان، ظاهر شد. در نزدیکی حجره ما در بازار اصفهان یک کشیکچی ( محافظ و نگهبان مغازه ها) به نام هالو بود. در آن لحظه که آن شخص حاضر شد ، خوب نگاه کردم، دیدم همان هالوی اصفهان است. حضرت به او فرمود : اثاثیه که دزد از او برده است، به او برسان ! و او را به مکه ببر! و به ناگاه ناپدید شدند . آن شخص به من گفت در فلان ساعت از شب به فلان جا بیا تا اثاثیه ات را به تو برسانم! وقتی آنجا حاضر شدم، او هم تشریف آورد و بسته پول و اثاثیه ام را به دستم داد و فرمود: درست نگاه کن وببین اموال و اثاثیه ات تمام است؟ بسته را باز کردم و دیدم چیزی از آنها کم نشده است. فرمود برو اثاثیة  خود را به کسی بسپار! و فلان زمان در فلان مکان حاضر باش تا تو را به مکه برسانم! من سر موعود حاضر شدم و او هم حاضر شد . فرمود: پشت سر من بیا ! به دنبال او راه افتادم مقدار کمی از مسافت که طی شد ، به ناگاه خود را در مکه دیدم . فرمود: بعد از اعمال حج ،‌در فلان مکان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو: با شخص دیگر از راه نزدیکتر آمده ام تا متوجه نشوند.پس از اعمال حج در موعود مقرر حاضر شدم و جناب هالو مرا به همان طریق به کربلا بازگرانید. آن جناب در مسیر رفت و برگشت  به ملایمت با من سخن می گفت، امّا هر وقت می خواستم بپرسم که آیا شما همان هالوی بازار اصفهان هستید، هیبت او مانع از پرسیدن می شد.هنگامی که به کربلا رسیدیم، رو به من کرد و فرمود: آیا حق محبت من برگردن تو ثابت شد؟ گفتم : بلی فرمود : تقاضایی دارم که به وقتش از تو می خواهم  برایم انجام بدهی و آنگاه از من جدا شد.....به اصفهان آمدم و برای رفت و آمد مردم در خانه نشستم . روز اول دیدم جناب هالو وارد شد خواستم از جای خویش برخیزم و به خاطر مقامی که از اودیده ام ،او را اکرام و احترام نمایم که با اشاره از من خواست در جایم بنشینم و چیزی نگویم . آن گاه به قهوه خانه رفت و پیش خادم ها نشست و در آنجا مانند خدمتکاران چای خورد و قلیانی کشید . بعد از آن خواست برود ، ‌نزد من آمد و آهسته فرمود: آن تقاضایی که از تو داشتم ، این است که روز پنج شنبه دو ساعت به ظهر مانده به منزل بیایی تا کارم را به تو بگویم! آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید فرمود سر ساعتی که گفتم، به این آدرس بیا نه زودتر و نه دیرتر. در روز موعود  با خودم گفتم: چه خوب است ساعتی زود تر بروم تا فرصتی بیابم در کنار هالو بشینم و احوال امام زمان را از او بپرسم . شاید به برکت همنشینی با هالو من هم آدم بشوم. به آدرسی که فرموده بود رفتم ؛ اما هر چه گشتم، خانة او را پیدا نکردم . ساعتی گذشت تا آن که رأس ساعتی که فرموده بود، به ناگاه خانه اش را یافتم. آمدم در بزنم ، دیدم در باز شد و سید بزرگواری غرق نور و عمامه ای سبز به سر و شال مشکی به کمر، از خانه هالو خارج شد. به ناگاه دیدم که هالو نیز به دنبال آن سید از خانه خارج و با تواضع و احترام فوق العاده ای به دنبال آن جناب روان شد در آن هنگام شنیدم که هالو به آن بزرگوار می گفت: سیدی و مولای! خوش آمدی!لطف فرمودید به خانه  این حقیر تشریف آوردید!! هالو تا انتهای کوچه او را بدرقه کرد. و بازگشت. در هاله ای از تعجب و حیرت پرسیدم : هالو او که بود پاسخ داد : وای برتو ! مولا خود را نشناختی؟ او حجت بن الحسن (ع) بود که در آخرین روز عمرم لطف فرموده، به دیدارم آمده بود....و اما از تو می خواهم که فردا صبح به ابتدای بازار  بروی و حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری! در این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید، من از دنیا رفته ام کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده ام و در گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و با ک

دسته ها : حکایت و کرامت
1394/2/8 17:37

از حـرم مطهر امـام حسیــن تا حـرم حضـرت اباالفضل العبـاس

فاصله بیــن دو بارگاه حدود ۳۷۸ متــر است و ایــن دقیقا همان فاصله ای 

است که در حال سعی بیــن "صفا و مروه" در اعمال حـج طی میشود !

او صفا و مـروه او حِجـر و حَجـر ، رکـن و مقام

مرقد شش گوشه اش دل بــرده از بیــت الحـرام

مَحرمم از اشک و لبیـکم چو گل خندیــدن است

حج من دور حسیــن بـن علــی گردیــدن است

دسته ها : اشعار ناب
1394/2/8 17:36

٧ قاعده سعادت از امیر المومنین علی علیه السلام: ==========================  

١- از کسی بدت نیاید هر چند در حق تو اشتباه کرده ٢- نگران نباش هرچند که ناراحتی هایت به اوج رسیده باشد ٣- هر چند که به مقام بالا رسیدی ساده زندگی کن ٤- هرچند که بلاها فراوان شد ولی انتظار خیر داشته باش ٥- دست به خیر داشته باش حتی اگر خود در تنگنایی ٦- اگر قلبی پر از خون داری بازهم لبخند بزن ٧- برادر مسلمانت را از دعای خیرت به سبب غیابش محروم نکن ""به اندازه ارادتتان به امیر المومنین علی علیه السلام نشر دهید""

دل که تنگ است کجا باید رفت؟

 به در و دشت و دمن؟ 

یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟

 یا به یک خلوت و تنهایی امن

دل که تنگ است کجا باید رفت؟


 پیر فرزانه من بانگ برآورد 

که این حرف نکوست، 

دل که تنگ است برو خانه دوست... 

شانه اش جایگه گریه تو

سخنش راه گشا

بوسه اش مرهم زخم دل توست

عشق او چاره دلتنگی توست... 

دل که تنگ است برو خانه دوست...

 خانه اش خانه توست...


باز گفتم 

خانه دوست کجاست؟


گفت پیداش کن 

آنجا که پر از مهر و صفاست


صبح امروز کسی گفت به من:

 تو چقدر تنهایی !


گفتمش در پاسخ

تن من گر تنهاست،

دل من با دلهاست،

دوستانی دارم

بهتر از برگ درخت

که دعایم گویند و دعاشان گویم،

یادشان در دل من،

قلبشان منزل من...!

صافى آب مرا یاد تو انداخت، رفیق!

تو دلت سبز،

لبت سرخ،

چراغت روشن!

چرخ روزیت همیشه چرخان!

نفست داغ،

تنت گرم،

دعایت با من!

روزهایت پى هم خوش باشد.

دسته ها : اشعار ناب
1394/2/8 6:58

. هیئتی=قلیان


شبیه خنده تلخ رقیب ها شده ایم


به جای سیب اسیر دو سیب ها شده ایم


صدای هق هق آن گریه های زیبا کو


گرفت طعم مناجات ،طعم تنباکو


برای خواندن بعضی دعای معروفه


زیاد فرقی ندارد،کافه یا کوفه


میان معرکه امن یجیب هم خوب است


حرم پس از دو سه ساعت،دو سیب هم خوب است


ظهور میکند آری صدا کنید حتما


میان کام گرفتن دعا کنید حتما


دل مهدی، ز کار ما بسوخت وتابان شد


که حلقه های دود، ز دهانت نمایان شد


کنایه بود ولی روضه خوان مواظب باش


آهای هیئتی جوان مراقب باش

دسته ها : اشعار ناب
1394/2/8 6:57
X