علّت حقیقی ترس و فرار مردم از مرگ
کسانیکه در دنیا زندگی میکنند و دل به ظاهر دنیا میدهند و ابداً با باطن کاری نداشته و از وجدان خود که در حقیقت مربوط با خداست نیرو نمیگیرند، و حواسّ خود را جمع نمیکنند بلکه سرسری و بدون حساب و مسؤولیّت و بدون تعهّد زندگی مینمایند، پیوسته در دل آنان محبّت دنیا و آثار آن رو به فزونی میرود تا به جائیکه گوئی هیچ محبوبی و مقصودی غیر از آن نمیپندارند.
مردن برای این افراد بسیار سخت است. چون یک عمر زندگی کرده، و آن عمر سرمایۀ وجودی او بوده و ساعات عمر را برای بدست آوردن امور دنیویّه از مال و جاه و اعتبار مصرف کرده و برای داخل کردن موقعیّت و هستی وجودی خود در دل مردم فعّالیّت نموده و زحمت کشیده، برای اولاد رنج برده و متحمّل مشکلات شده، سرمایهای گرد آورده و بدان اعتماد کرده، در سرما و گرما ایّام و
ص 95
ساعات عمر خود را برای بدست آوردن این امور مصرف نموده است؛ خلاصه تمام دوران عمر خود را که منطبق است بر قطعات زمان از سالها و ماهها و روزها و ساعتها و دقیقهها و لحظهها، برای بدست آوردن این چیزها مصرف کرده است.
بنابراین به هر یک از آنها قهراً محبّت پیدا نموده است و هر یک از آنها مانند زنجیری دل و خواست او را به خود میبندد؛ حالا میخواهد از دنیا برود، دل خود را متّصل به هزاران زنجیر میبیند که از هر طرف او را به این امور دوخته است.
اموال او هر یک دل او را بسوی خود میکشند، دوستان و احباب به سمت خود میکشند، اولاد و زن و عشیره به سمت خود میکشند، آرزوهای دراز که در خیال خود پروریده و بر اثر توهّم و تخیّل، موجودیّت تخیّلی و موهومی پیدا کرده به سمت خود میکشند؛ و این شخص میخواهد برود، حرکت کند، یعنی چه؟ یعنی بار سفر آخرت بندد، وداع کند! رجوعی نیست، دیگر حتّی برای یک لحظه روی این عالم را نمیبیند، و تمام این اندوختهها و محبوبها و مقصودها به خاک نسیان سپرده میشود.
و حتّی در مقابل دیدگان خود میبیند که عشقی که با بدن خود میورزید و برای خراش پوست دستش به طبیب متوسّل میشد، باید تمام بدن را در خاک ببیند و طعمۀ ماران و موران زمین کند، و محلّ و مدفن او جای آمد و شد خزندگان زیر زمین گردد. سوراخهای بدن او محلّ رفت و آمد مارها و عقربها شود، و خاک سنگین بر روی
ص 96
پیکر او انباشته گردد و خود در میان آن تبدیل به خاک و خاکستر شود. همۀ اینها را در مقابل دیدگان خود مجسّم میبیند.
و از طرفی هم بر اساس وجدان و عقل حرکت نکرده، راه آخرت را روشن ننموده، با ناموس خدا آشنائی پیدا نکرده، با علوم باطنیّه و موجبات تجرّد نفس پیوسته در جنگ و جدال و قهر بوده، از راه عدالت منحرف و به حقوق خود و سائر افراد مردم که در نزد مبدأ اصیل عالم، خداوند عزّوجلّ محترمند تجاوز کرده، و در مقام عبودیّت خدا نبوده، سر به سجدۀ تسلیم و خاکساری در مقابل ظاهرکنندۀ این مظاهر عجیب و این مناظر شگفت عالم نگذارده، ایثار نکرده، دستگیری از بیچارگان و درماندگان ننموده، و با اعمال صالحه جان خود را به حیات آن عالم زنده نکرده، و برای تاریکیها و عقبات و کوره راههای طبعی چراغی نیفروخته است.
با این حال و کیفیّت میخواهد از دنیا برود! با این مشکلاتی که از هر سو بدو روی آورده و او را احاطه نموده و درهم پیچیده است؛ حیرت زده، خسران زده و زیانکار، با زیان و ندامت و حسرتی که از سر تا قدم او میبارد میخواهد کوچ کند. بانگ رحیل زده شده و دیگر وقت درنگ و تدارک نیست.
بالاخصّ اگر به این امور فانیۀ دنیا با رنج و زحمت رسیده باشد و آنها را با مشقّت تحصیل کرده باشد، در این صورت علاقه بیشتر بوده و بالنّتیجه دل کندن از آنها مشکلتر است. چون به موازات و به نسبت مستقیم، هرچه کوشش و تحمّل زحمت برای بدست آوردن چیزی
ص 97
بیشتر شود به همان میزان محبّت به آن بیشتر و دلبستگی به آن شدیدتر و دل کندن از آن ناهموارتر است.
با این خصوصیّات اگر به کسی بگویند: یک سال دیگر میمیری یا مثلاً ده سال دیگر میمیری، دنیا در چشم او تاریک میشود؛ گوئی تمام عذابها را بر او وارد کرده و کوهها را بر سر او خراب مینمایند.