حجة الاسلام شفتى
((این سید بزرگوار پیوسته مراقب بارى تعالى بود و چیزى او را از حالت حضور و مراقبت باز نمى داشت ، گوشه هاى چشم او از کثرت گریه کردن در مقام تهجّد مجروح شده بود.
یکى از نزدیکان این بزرگوار گفته است : با آن مرحوم به یکى از روستاها رفتیم ، شب را در راه گذراندیم . سیّد به من فرمود: نمى خوابى ؟ من رفتم که بخوابم ، چون سیّد گمان کرد که من خوابیدم برخاست و مشغول نماز شد، به خدا قسم دیدم بندهاى دوش و اعضایش مى لرزید به طورى که کلمات نماز را از شدت حرکت فکّین و اعضا مکرّر مى نمود تا آن را صحیح ادا کند.
گویند از شدّت حضور قلبى که در پیشگاه خداوند داشت ، بندهاى دوشش مى لرزید و به محض این که مجلس از مردم خلوت مى شد، اشکش جارى مى گشت ، جارى شدن اشک او مقارن بیرون رفتن آخرین فرد مجلس بود.
محدّث قمى مى نویسد: در عبادت و دعا و مناجات با قاضى الحاجات و نوافل و اوراد، حکایات بسیار از آن جناب نقل شده است .))(40)
مرحوم تنکابنى مى گوید: این بزرگوار از نیمه شب تا صبح ، به گریه و زارى و تضرّع اشتغال داشت و در صحن کتابخانه اش ، مانند دیوانگان مى گردید و دعا و مناجات مى خواند و بر سر و سینه مى زد تا صبح ، و چنان صداى گریه او بلند بود که اگر همسایه ها بیدار مى شدند و مى شنیدند. بالا خره ، از کثرت گریه و زارى ، در اواخر عمر به بیمارى ((باد فتق )) مبتلا شده بود و پزشکان هر چه معالجه کردند سودى نبخشید.
بناچار، سید را از گریه منع کردند و گفتند: گریستن بر تو حرام است ؛ زیرا، موجب افزایش باد فتق مى شود. و هنگامى که سیّد به مسجد مى رفت تا وقتى که در مجلس حضور داشت ذاکرین منبر نمى رفتند و اگر اتفاقاً در حضور او ذاکرى بالاى منبر مى رفت او بر نمى خاست و باز گریه مى کرد.
مرحوم تنکابنى ، درباره فرزند حجة الاسلام شفتى ، مرحوم آقا سید اسداللّه نیز چنین مى نگارد: هر شب از نصف شب تا صبح ، در جایى خلوت به دعا و مناجات و گریه و عبادت و نماز اشتغال دارد و در گریستن از خوف خداوند متعال ، مانندى براى او نیست