معرفی وبلاگ
امام خامنه ای زن را از دید اسلام، بزرگ خانه و گل و ریحانه خانواده خواندند و با اشاره به بحران زن در جوامع غربی، افزودند: در نظام اسلامی، كارهای فراوان برای احیای جایگاه حقیقی زن انجام شده اما هنوز مشكلات زیادی بخصوص در عرصه رفتار با زن در خانواده، وجود دارد كه باید با ایجاد پشتوانه های قانونی و اجرایی آنها را حل كرد. ایشان تأكید كردند: محیط خانواده برای زن باید محیطی امن، با عزت و آرامش بخش باشد تا زن بتواند وظیفه اصلی خود را كه حفظ خانواده است به بهترین وجه انجام دهد. خواهرم حجابت برادرم نگاهت
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 776077
تعداد نوشته ها : 1099
تعداد نظرات : 19
سوره قرآن 
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

خانه ای که سردر آن جای چوب پرچم است

چارچوبش تکیه گاه بانویی قامت خم است


هم چو سلمان اندرونی رفتن این خانه ها

رزق هرکس نیست حرف محرم و نامحرم است


خرج روضه گرفتن از جگر ها می رسد

نوکری با خون دل خوردن همیشه توأم است


اینکه ما نوکر شدیم از ربنای فاطمه است

مثل عیسی که عروجش از دعای مریم است


دست من که نیست نامت گریه در می آورد

کار خورشید است اینکه روی هر گل شبنم است


خوب و بد را می خرند این است رسم کربلا

تلخی چای عراق و شهد شکر با هم است


یا حسینِ سینه زن جانم حسین فاطمه است

در قرار سینه زنها پاسخ دم یا دم است


دست از این دامن کشیدن تیرگی می آورد

خوش به حال آنکه چنگ التماسش محکم است


بابت هر روضه ای از روضه های کربلا

باید از جان هم گذشت امّا بضاعت هم کم است...

دسته ها : غم عظیم
1393/10/12 19:43
شانه به درد زلف پریشان من نخورد

مرهم به درد زخم گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام

یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

از تب سفید و زرد ز ضعف و کبود زهر

رنگی به غیر سرخ به دامان من نخورد

تاریک بس که بود شکنجه سرای من

راه ستاره نیز به زندان من نخورد

شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت

بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد

در شعله ای که چادر این همسرم نسوخت

یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد

دندان من ز لرزه بر این کاسه آب خورد

چوبی دگر به گوشه ی دندان من نخورد

دسته ها : اشعار ناب - غم عظیم
1393/10/10 17:10

عالی 

بی قرارم بی قرارم بی قرار

ناله دارم ناله دارم ناله دار

ابر غربت ریزد از چشم ترم

شیعیان! من مجتبای دیگرم

از حسن هستم نشان دیگری

عسگری ام عسگری ام عسگری

بسکه این دنیای من دلگیر شد

یک حسن دیگر ز غربت پیر شد

نیست بی آزار این قالو بلا

نیست بی غمخوار این نور ولا

مادرم تا یار و غمخوار من است

گوشۀ تبعید دربار من است

من ابا المهدی گل پیغمبرم

زادۀ هادی سلیل حیدرم

همچو یعقوبم ز یوسف بی خبر

یوسفم از کودکی شد دربدر

دیده ام در عمر خود غربت بسی

از ولادت تا شهادت بی کسی

من امامم لیک از امّت نهان

روز خوش هرگز ندیدم در جهان

گرچه هستم هر زمان و هر مکان

زادگاه و قتلگاهم پادگان

مِهر تابانم میان ابرها

شمع سوزانم به درد و صبرها

می نویسم روی دیوار شکیب

لحظه ها را آیۀ اَمّن یجیب

دانم آخر در میان سوز و آه

می شود تبعیدگاهم قتلگاه

می گدازد سینۀ سوزان من

وای از تبعیدگاهِ جانِ من

کی من از این دشمنان دارم گِلِه

در دلم از دوستان دارم گِلِه

هرچه بیگانه جفایم کرد هیچ

آشنا هم گر رهایم کرد هیچ

دوستان ! افسوس از رفتارتان

باز با این حال بودم یارتان

دسته ها : اشعار ناب - غم عظیم
1393/10/10 17:8

تب دار ترین تب زده ی بستر دردم

پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم

رنگ رخ من بر همگان فاش نموده

در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم

فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا

تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم

بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند

من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم

آتش فکند بر قد و بالای سپیدار

یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم

خون گریه کند اختر و مهتاب برایم

افلاک شده مستمع منبر دردم

دسته ها : اشعار ناب - غم عظیم
1393/10/10 17:0

تو ضعف می کنی پسرت گریه می کند

مهدی رسیده و به برت گریه می کند

خاکی شده است موی سرت گریه می کند

این ظرف آب بر جگرت گریه می کند

بر روی دامن پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات

این کاسه می خورد روی لب های تشنه ات

یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد

سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

سلام بر تو اى مولایم 

اى ابا محمّد حسن بن على،

ای راهنماى خلق و راه یافته حق،

سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد


Link: زیارت امام عسکری (ع)


هشتم ربیع الاول، سالروز شهادت غم بار امام یازدهم شیعیان، امام حسن عسکری(ع) است. این امام مظلوم که در عمر کوتاه خویش رنج ها و شکنجه های بسیاری را تحمل کرد، پس از هشت روز مسمومیت، به دست مزدوران معتمد عباسی(1 )در سال 260 ق در 28 سالگی در سامرا به شهادت رسید و کنار مرقد پاک پدرش به خاک سپرده شد.(2)


معرفی امام حسن عسکری(ع)

نام مبارک امام یازدهم، حسن و کنیة معروفشان، ابو محمد است و معروف ترین لقب آن حضرت، عسکری است؛ زیرا ایشان و امام هادی(ع) را در منطقه ای نظامی نگه می داشتند تا کاملاً زیر نظر باشند. چون نام آن محله "عسکر" بود، این دو امام به عسکریَیْن شهرت یافتند.(3 )مادر امام عسکری را حُدَیثه، حُدَیث، سوسن(4)و سلیل(5) نامیده اند که از زنان پرهیزکار و پاک دامن زمان خویش بود. در فضیلت او همین بس که پس از شهادت امام عسکری(ع)، خانه اش پناهگاه شیعیان گردید.(6) آن حضرت، در هشتم یا دهم ربیع الثانی سال 232 ق در مدینه به دنیا آمد و در 22 سالگی به امامت رسید. مدت امامت حضرت، شش سال بود.(7)


عبادت امام حسن عسکری(ع)

روزی تنی چند از بنی عباس نزد والی سامرا رفتند و به او دستور دادند بر امام حسن عسکری(ع) که در زندان بود، سخت بگیرد. او نیز دو تن از بدترین اشخاص را برای زندان بانی حضرت گمارد. پس از چندی فهمید آن دو اهل نماز و روزه شده اند و در عبادت به مقام والایی رسیده اند. از این رو، آن دو نفر را احضار کرد و پرسید: چرا شما پیرو امام حسن عسکری(ع) شده اید؟ آن دو که عظمت روح و کرامت بی کران امام تحت تأثیرشان قرار داده بود، پاسخ دادند: "زیرا او مردی است که روزها روزه می ‍ گیرد و شب ها تا صبح به عبادت خدای می پردازد".(8)


فعالیت های سیاسی امام حسن عسکری(ع)

با آن که امام حسن عسکری(ع) در محاصرة دشمنان خویش بود و تمام حرکاتش را زیر نظر داشتند، ولی این خفقان شدید نتوانست جلو فعالیت های ایشان را بگیرد. آن حضرت برای مقابله با افکار ضد اسلامی و ترویج اسلام واقعی تلاش های فراوانی کردند. کوشش های علمی، تبیین اندیشه های ناب اسلامی، ایجاد شبکه ارتباطی با شیعیان جهان در دورترین نقاط و آماده سازی آنان برای دوران غیبت امام دوازدهم، از جمله فعالیت های مهم امام حسن عسکری(ع) در این زمینه به شمار می آید.(9)


شهادت جان سوز

چند روز از بیماری امام حسن عسکری(ع) می گذشت. سم به تمام بدن مبارک نفوذ کرده و آثار مسمومیت در بدن حضرت نمایان بود. سرانجام در روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 ق، امام مظلوم شیعیان پس از اقامه نماز صبح، به نیاکان پاکش پیوست و از زندان ستم کاران رهایی یافت. 

 امام عسکرى علیه  السلام  :

إنَّ الوصولَ إلَى اللّه ِ سَفَرٌ لایُدرَکُ إلاّ بِامتِطاءِ اللَّیلِ ؛ 

 .  بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 379 .

 امام عسکرى علیه  السلام  :

وصال خداوند سفرى است که جز با مرکب شب زنده دارى به دست نمى آید .

  امام عسکرى علیه  السلام  :

مَن تعدّى فی طَهورِهِ کانَ کَناقِضِهِ؛ 

 . تحف العقول، ص 363.

 امام عسکرى علیه  السلام  :

هر که در مصرف آب (وضو و غسل) زیاده روى کند، مانند کسى است که وضو و غسل خود را باطل کند .

  الإمام العسکریّ  علیه  السلام  : 

  قَد وَضَعَ بَنو اُمَیَّةَ وبَنُو العَبّاسِ سُیوفَهُم عَلَینا لِعِلَّتَینِ ، إحداهُما: أنَّهُم کانوا یَعلَمونَ أنَّهُ لَیسَ لَهُم فِی الخِلافَةِ حَقٌّ ، فَیَخافونَ مِنِ ادِّعائِنا إیّاها وتَستَقِرُّ فی مَرکَزِها . وثانیهِما : أنَّهُم قَد وَقَفوا مِنَ الأَخبارِ المُتَواتِرَةِ عَلى أنَّ زَوالَ مُلکِ الجَبابِرَةِ وَالظَّلَمَةِ عَلى یَدِ القائِمِ مِنّا ، وکانوا لا یَشُکّونَ أنَّهُم مِنَ الجَبابِرَةِ وَالظَّلَمَةِ، فَسَعَوا فی قَتلِ أهلِ بَیتِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وإبادَةِ نَسلِهِ ، طَمَعًا مِنهُم فِی الوُصولِ إلى مَنعِ تَوَلُّدِ القائِمِ عَجَّلَ اللّه ُ فَرَجَهُ ، أو قَتلِهِ ، فَأَبَى اللّه ُ أن یَکشِفَ أمرَهُ لِواحِدٍ مِنهُم ، إلاّ أن یُتِمَّ نورَهُ ولَو کَرِهَ الکافِرونَ 

  إثبات الهداة : 3 / 570 / 685 عن عبداللّه  بن الحسین بن سعید الکاتب . 

امام عسکرى علیه  السلام : 

  بنى امیّه و بنى عباس به دو دلیل به قتل و کشتار ما پرداختند: یکى این که: آنها خود مى دانستند که خلافت، حقّ آنان نیست، لذا مى ترسیدند که ما ادعاى خلافت کنیم و خلافت در جایگاه [اصلى ]خود استقرار یابد. دوم این که: آنها، از طریق اخبار متواتر فهمیده بودند که حکومت جباران و ستمگران به دست قائم ما نابود خواهد شد و از طرفى در این که آنان از جباران و ستمگران هستند، شکّ نداشتند. از این رو، در کشتار اهل بیت رسول خدا صلی الله 

دسته ها : غم عظیم
1393/10/9 21:59
پنجم ربیع الاول 117 ه. ق؛ سالروز وفات حضرت سکینه بنت الحسین (س)


چه فرقی می کند که نامش "آمنه" باشد یا "امینه"، "امیمه" باشد یا "امامه"؟(1)

زیرا همیشه القابی هستند که به جلال اسماء پهلو می زنند و شکوهمندی صاحبانشان را بیکران می کنند.


خصوصا اگر آن لقب را پدری چون حسین بن علی (ع) داده؛ یا مادری چون رباب (س) برگزیده باشد. مادرش او را سکینه (سُکینه) لقب داد، و پدرش درست روز واقعه (2) "خِیَرَة النسوان" یعنی برگزیده ی زنان خطابش کرد.


به جناب ابوالفضل (ع) علاقه ی خاصّی داشت؛ عمو عبّاس(ع) هم او را بی اندازه دوست می داشت. گفته اند وقتی امام عطشان، جسم نیمه جان برادر را به خیمه ها می برد عباس، امام را به جدش رسول خدا (ص) سوگند داد و فرمود: "... بگذار همین جا باشم." امام پرسید: "چرا برادرم؟" عرض کرد: "من از دخترت سکینه شرم دارم. به او وعده ی آب داده بودم..."(3)


امام جسد عبّاس را کنار فرات گذاشت و در حالی که اشکهای خود را پاک می کرد به خیمه ها برگشت. (4)


در آنسوی این پیوند عاطفی، دلواپسی دختری است که ته مانده ی آرامش را از خیمه های دل نگران می برد؛ وقتی می دود و عنان اسب پدر را می گیرد و می پرسد: باباجان!ایا از عمویم عباس خبر داری؟" امام گریه می کند و می فرماید: دخترم! عمویت عباس، کشته شد و روحش به بهشت پر کشید.


وداع امام حسین (ع) با سکینه(س) نیز جانکاه است؛ به همان دردناکی وداع حسین(ع) با فاطمه(س) دیده اند: به هفتاد و دو یار شهید خود نگاه کرد. به خاک افتاده بودند. رو به خیمه ها فرمود: "ای سکینه! ای فاطمه! ای زینب! ای امّ کلثوم! از من بر شما باد سلام!"(5)


سکینه ی سیزده ساله، دیگر خوب مفهوم این "سلام" را می فهمید. پس صدا زد: باباجان! آیا تسلیم مرگ شدی؟" و چقدر غصّه ای منتشر، فضا را آکند، وقتی فرمود: "چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد؟!"(6)


در آخرین لحظه های وداع، لباسی برای امام (ع) آوردند تا زیر لباس رزم بپوشد و تنش عریان نماند... همانجا سکینه، خیره خیره به پدر نگاه می کرد و بلندبلند می گریست. امام (ع) او را به سینه چسباند و اشعاری به این مضمون خواند: سکینه جان! بدان پس از من آنگاه که مرگ گرفتاریم ساخته – گریه ی تو طولانی خواهد بود. تا جان در بدن دارم مرا با اشک حسرت بار خود مسوزان. ای بهترین بانوان! هر زمان که کشته شدم، تو از هر کس دیگر برای سوگواری من سزاوارتری."(7)


از آن پس بانوی ما، سکینه خاتون، یکی از مقتل گویان شاهد بود؛ که ابلاغ پیام پدر را به فراموشها نسپرده و در سفر و حضر همراه با عموی بزرگوار و عمّه ی داغدارش به اقامه ی قیام صبوری، قامت بست.


بعدها خانه ی این بانوی عالمه و محدثه، محلّ تجمّع شعرا و مأمن مناقشه و بحث و نقد ادبی شد.(8) و از آنرو که کریمه (9) نیز لقب داشت، به شاعران بزرگ چون فرزدق و جریر صله عطا فرمود. سید بن طاووس درباره ی ایشان می گوید: "برترین زنان عصر خودش بود."(10)


حدود هفتاد سال، دنیا نفسهای قدسی او را استشمام کرد و عاقبت از قفسی که بسیاری اندوهش او را رنجانده و آزار داده بود، رها شد و دنیای فانی را با فریفتگانش تنها گذاشت...


آرامگاه آن بانوی گرامی در قبرستان بقیع (مدینه) است.


Link: اعمال روز شهادت حضرت سکینه (س)


-------------------

برگرفته از "او که از هر کسی دیگری برای سوگواری سزاوارتر بود" نوشته الهام نوری 

[1] .فرهنگ عاشورا، ص227.

[2] .روز عاشورا سال 61 ه ق.

[3].و دیگر آنکه، علمدار تو بودم، چنانچه اصحاب تو مرا کشته ببینند، توان و بردباری شان کم می شود" موسوعه کلمات الامام الحسین، ترجمه ی علی مویدی، ص525.

[4] و[5].همان، ص527، ح 429.

[6] . همان، ص547، ح 450 گفتنی است، "سلام در اینجا به مفهوم "خداحافظی" و "وداع" می باشد.

[7] .همان، ص 545، ح 499.

[8] . فرهنگ عاشورا، ص 228.

[9] و [10]. لهوف، ص 162، پاورقی.

-------------------


التماس دعا



دسته ها : غم عظیم
1393/10/8 1:13
متنی زیبا : 


بگذارید حرف آخر را همین اول بگویم: کسی که زیارت اربعین را درک نکرده باشد، بخشی از معارف ناب حسینی را هیچ‌گاه درک نمی‌کند. اصلا اگر بخواهی بدانی حسین(ع) چه کاره هستی است، باید کوله‌بارت را ببندی و سه روز مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی کنی...

ایمان، یعنی التماس‌های همراه با بغض آن مرد عربی که از اهالی العماره بود و به همراه دو فرزند کوچکش نزدیک به 90 کیلومتر راه را تا مرز چزابه آمده بود تا تعدادی از زائران را با ماشین باری خود که روی آن را با چادر پوشانده بود، برای شام و استراحت به منزل خود ببرد. و زمانی که به تو التماس می‌کرد که به حق حسین(ع) امشب را میهمان ما باش، تو قطرات اشکش را در کنار چفیه‌ای که روی سرش گذاشته و گوشه‌ای از آن را از شدت سرما به صورت خود بسته بود، می‌دیدی.


ایمان، یعنی درخواست‌های التماس گونه «ابومحمد» که به دلیل لهجه غلیظش، هیچ کس حرف او را متوجه نمی‌شد و او مدام به این سو و آن سو می‌دوید تا مسؤل کاروان را پیدا کند و تو وقتی که از دور اصرارهای او را می‌دیدی احساس می‌کردی که به دنبال مسافر است تا ماشینش را پر کند و به سمت نجف راهی شود، ولی وقتی خودت را در مسیر نورانیت و سادگی کلامش قرار می‌دهی، متوجه می‌شوی که او تعدادی ماشین کرایه کرده است تا زائران را به صورت رایگان از مرز چزابه تا نجف ببرند و این همه اصرار و التماس او به این دلیل است که درخواست او را رد نکنی و سوار ماشین دیگری نشوی.


ایمان، یعنی خوشحالی عمیق پیرزنی که تمام هستی‌اش را که چند دانه خرمای آغشته به ارده است، روی یک سینی گذاشته و خود را با ویلچر به میعاد‌گاه پیاده‌روی اربعین رسانده است و با تمام ظرفیت الفاظ به تو التماس می‌کند که از خرمای او برداری و میل کنی؛ و زمانی که تو دست خود را دراز می‌کنی ودانه‌ای از خرمای نه چندان تازه او را بر‌ می‌داری، از عمق وجود خوشحال می‌شود و تو می‌بینی که زیر لب می‌گوید «الحمدلله» و با گوشه چادر عربی‌اش اشکش را پاک می‌کند.


ایمان، یعنی سادگی آن مرد اهل حله که چند زیلوی رنگ و رو رفته را کنار چادر کوچکی که برپاکرده، پهن کرده و بساط چایی ابوعلی‌ش را به راه انداخته و با التماس از زائران می‌خواهد که چند لحظه‌ای روی زیلوی او استراحت کنند و وقتی تو می‌بینی موکب‌های بین راه تقریباً پرشده‌اند و از او آدرس مکانی رابرای استراحت شب جویا می‌شوی، بساط چاییش را داخل چادر می‌ریزد و بی‌درنگ تو را به همراه چند نفر از دوستانت با التماس سوار ماشینش می‌کند تا به خانه‌اش که در ده کیلومتری اینجاست ببرد و وقتی وارد خانه‌ کوچک و محقرش می‌شوی، جوراب‌هایت را با اصرار از پایت خارج می‌کند و می‌شوید، برایت حوله می‌آورد که به حمام بروی، غذای ساده‌ای که برای امشب خود تهیه کرده است، در مقابل تو می‌گذارد و خود مانند غلامی حلقه به گوش می‌ایستد تا کمبودی سر سفره نباشد. تازه زمانی که با اصرار، پاهای خسته تو و دوستانت را ماساژ می‌دهد، تو می‌بینی که با بغضی معصومانه خدا را شکر می‌کندکه توفیق خدمت به زائری را به او عطا کرده است.


ایمان، یعنی‌ لبخندهای مهنّد، آن جوان اهل بصره که دانشجوی کامپیوتر در بغداد است، و وقتی از او می‌پرسی: مگر الان ایام امتحاناتت نیست؟ نگاهی عاقل اندر سفیه به تو می‌اندازد و می‌گوید: امتحان اصلی ما حسین(ع) است. و باز لبخند ‌می‌زند، و تو متوجه نمی‌شوی که لبخندش به کوته‌نگری توست یابه خاطر رضایت از انتخابی که در سر دو راهی حسین(ع) و امتحاناتش کرده است.


ایمان، یعنی قدم‌های آهسته آن پیرمرد نجفی که می‌گفت این بار نهمی است که این مسیر را آمده است ولی این بار چون عمل قلب باز انجام داده است، دکتر او را از آمدن منع کرده است، به همین دلیل دو تا از خواهر زاده‌هایش با یک کوله پشتی پر از قرص و دارو همراهش آمده‌اند، و بعد با حالتی که درست متوجه نمی‌شوی خنده است یا گریه، می‌گوید: ولی توی این سه روز پیاده روی حتی یک قرص هم مصرف نکرده‌ام.


ایمان، یعنی حسرت‌های آن مرد اهل موصل که وقتی بعد از نمازجماعت ظهر و عصر برای استراحت کنار عمود 1123 نشسته‌ای، خودش را به تو می‌رساند و می‌گوید ایرانی‌ها را از صمیم قلب دوست دارد و می‌گوید دو سال در جنگ ایران و عراق حضور داشته ولی به خدا قسم حتی یک ایرانی را نکشته است و چندین سال هم در ایران اسیر بوده است. وقتی از او می‌پرسی که اهل موصل عموماً سنی هستند، او لبخند می‌زند و می‌گوید در ایران مستبصر شده است، و زمانی هم که فرزندانش او را صدا می‌زنند که همراه آنها برود، به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید که در میان تمام عشیره‌اش تنها او و فرزندانش شیعه هستند!


و هنگام خداحافظی، که اصلا تمایلی به آن ندارد، می‌گوید: همه ما برادریم، همه ما عراقی‌ها و ایرانی‌ها برادریم، برای اثبات برادریمان همین بس که الان همه ما در این مسیر به سمت کربلا حرکت می‌کنیم. بعد همین طور که دور می‌شود، می‌گوید: اصلا شیعه تا امام حسین(ع) را دارد یک ید واحده است، ایرانی و عراقی و کرد و ترک و اروپایی و هندی و پاکستانی معنا ندارد.


ایمان، یعنی برق شادی در چشمان آن کودک فقیری که به همراه پدر و دو برادرش با موتور سه چرخ پدر، چند پارچ آب برای زائرین آورده‌اند و وقتی روی صندلی وسط خیابان می‌ایستد و از تو می‌خواهد که لیوان آب را از دست او بگیری، تو احساس می‌کنی که تمام ظرفیت احساسش را در این لیوان آب به تو هدیه می‌کند.


ایمان، یعنی ابوجاسم، آن پیرمرد 80 ساله بزرگ قبیله که کنار موکب ایستاده و مردم را برای صرف ساندویچ تخم مرغی که آماده کرده‌اند، دعوت می‌کند و به محض ورود هر زائری از جوانانی که در موکب مشغول خدمت هستند، می‌خواهد که او را تحویل بگیرند، و زمانی که تو لحظه‌ای روی صندلی جلوی موکب او می‌نشینی تا نفسی تازه کنی و کفش‌هایت را از پایت در می‌آوری تا پاهایت کمی هوا بخورند، خودش را به تو می‌رساند، خم می‌شود و در مقابل دیدگان مبهوت تو مشغول ماساژ دادن پای تو می‌شود و زمانی که تو قصد داری مانع او شوی، تو را به حق حضرت زینب(س) قسمت می‌دهد که مانع اونشوی، و تو در حالی که حس عجیب خجالت همراه با احترام را در وجود خود احساس می‌کنی و قطرات اشکت را به نشانه اظهار کوچکی در مقابل او از گوشه چشمانت سرازیر می‌کنی، تسلیم می‌شوی؛ تسلیم این همه عشق و ارادت.


ایمان، یعنی سیل خروشان جمعیتی که پهنه‌ای به وسعت بیش از هشتاد کیلومتر را تسخیر کرده‌اند و با گام‌های استوار خود مشق عشق و محبت می‌کنند. و تو زمانی که خود را در میان این سیل جمعیت رها شده می‌بینی و از هر گوشه فریاد «لبیک یا حسین» را می‌شنوی، احساس می‌کنی که دیگر حسین(ع)تنها نخواهد ماند و زیر لب زمزمه می‌کنی : «العجل یا منتقم».


یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد

جز برای فرج یار دعایی نکنیم

1393/10/5 2:58

صلی الله علیک یا حسن مجتبی(ع)


مدینه چه شده؟

باز چرا نوحه سرائی؟

بگو باز چرا غرق عزایی؟

مدینه چه خبر؟باز عزادار که هستی؟

بگو باز به سوگ که نشستی؟

مدینه چه خبر؟

سوی بقیعت،گمانم شده یک قافله عازم

مگر کیست که رفته ست ز دستت؟

که اینگونه سیه پوش شده کوچه ی هاشم

خبرها همه حاکیست که یک قصه ی تازه است

دوباره همه جا صحبت تشییع جنازه است

مدینه!!!

ز چه رو ولوله در خانه ی مولاست،

پر از ماتم و غوغاست؟

و اینگونه همه مات و مبهوت

مگر کیست که خفته ست میان دل تابوت؟

که برپا شده در سلسله ی هاشمیان محشر عظمی

و اینگونه زند بر سر خود زینب کبری؟

کجا می روی ای قافله صبری بنما دست نگهدار

چرا اشک نشسته است به چشمان علمدار؟

و آن مرد حسین(ع) نیست...؟

که اینگونه سیه پوش

گهی گریه کند،گه رود از هوش

مدینه!!!

همه جمعند،همه گریه کنان،ضجه زنان،موی کنان آه

بگو گریه کن دائم بیت الحزنت کو؟

بگو،زود بگو که حسنت کو؟

نه اینها همه رویاست،

خیالی ست که واهی است،

بگو آنکه چنین خفته به تابوت حسن(ع) نیست!!!

ولی حیف و صد افسوس،

که این شور و هیاهو همه از داغ فراق پسر ارشد مولاست

همانی که چنان حیدر کرار تک و تنهاست

همانی که دلش مخزن الاسرار غم و غصه ی زهراست(س)

همان وارث تنهائی حیدر(ع)

همان شاهد افتادن مادر

همان کودک تنها که به همراه گل یاس

در آن کوچه زمین خورد،

و او را ز هیاهوی غم کوچه به در برد

همانی که نه امروز،همان روز

از آن منظره جان داد،

خودش چادر خاکی شده با دست تکان داد

و لرزید،و ترسید و ای کاش نمی دید

و امروز شده راحت از این محنت و این درد

غم شهر پر از دشمن و همراهی یک مرد

خداحافظ علی نوحه سرای غم مادر

برو تا به ابد گریه کن ماتم مادر

برو چشم به راه تو نشسته است گل یاس

برو محرم مادر...

            برو محرم مادر...


شادی دل آقا امام حسن صلوات

التماس دعا

یاحق

دسته ها : غم عظیم
1393/10/1 15:59

👌تذکر کوچک 


میدانید تفاوت ما بامردم دنیا مثلا عراق چیست؟


👈در ایام زیارت اربعین، آنهایی که در مسیر کربلا بودند از جانشان مایه گذاشتند، پیرزن تنهایی که سرپرستی نداشت، ازتمام دارایی اش برای زائر امام حسین ع مایه گذاشت،حتی کودک یتیمی با آنکه محتاج بود برای زائران واکس میزد، به امید آنکه حسین ع را امروز یاری کند.......


بعد

ما در ایران بلیط  هواپیما تا چند برابر گرانتر به زائر امام حسین ع دادیم ( تا مرز ۳ میلیون تومان)


بلیط اتوبوس را چند برابر گران کردیم ( تا مرز ۲۰۰ هزار تومان) 


و...


میبینی

ما در عاشقی هایمان هم دروغ می گوییم.

ما در عاشقی هایمان هم معامله میکنیم.


وبعد به عمر سعد خرده می گیریم که چرا حسین ع را به ملک ری فروخت.

باز هم به عمر سعد......

او حداقل به ولایت ملکی فروخت.... 

ما چه؟

ما به چند فروختیم؟


راستی.. 

مهدی عج را به چند خواهیم فروخت!!!


التماس دعا کربلایی

حدیث سنگینی است ...


امام کاظم علیه السلام میفرمایند:


اگر شیعیانم را زیر و رو کنم، جز ادعا چیزی دیگری ندارند و اگر آنان را آزمایش کنم سر از ارتداد درآورند و اگر ایشان را تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص وبی غش نباشد و اگر غربالشان کنم با من جز خواص و نزدیکانم نمانند ، فراوانند افرادی که برپشتی ها تکیه می زنند و می گویند:

ما شیعه علی علیه السلام هستیم!!!


شیعه علی علیه السلام کسی است که کردارش گواه رفتارش باشد.


 روضه کافی ج1 ص471

دسته ها : غم عظیم
1393/10/1 12:34
 

شب یلدا قدم آهسته بردار

کمی هم احترام ما نگه دار

تو می بینی ربابم غصه دار است

بنی هاشم هنوزم داغدار است

صدای العطش در گوش مانده

بدن ها بی کفن هر گوشه مانده

شب یلدا تو هم چله نشین باش

سیه پوش غم سالار دین باش


دسته ها : غم عظیم
1393/9/30 20:48
X